( امیر رضا رضایى ) شیخ محمد صالح ، مهربان بابای جوانان
( دل نوشته اى در وصف شیخ محمد صالح پردل )
با همان پوشش ساده و همیشگی..
همان تبسمها برلب و همان مهربان نگاه همیشگی…
این دومین باری بود که دیدنش را از فاصله ای نزدیک درک کردم…ولی باز شهامت نزدیک شدن و گرفتن دستانش را که بی گمان، باید گرمی این دست از وجود مهربان و گشاده رویی چهره اش را توامان و یکجا در آن جمع شده باشد را ، نداشتم.
نخستین بار را ، سالی خشک دیدمش که با بغض های بی امانش ، زبان بی زبانان کوی و دشت شده بود در طلب باران..
و نیز زبان مردمی شده بود برای توبه از گناهان ..
دستانش رو به آسمان بود و طلب آب می کرد از خدای باران..
و چه پر بارش شد در زمانه ناامیدی..
و در اوج یاس در سال خشکسالی..
و امروز دومین باری بود که بر حسب ماموریت خبرنگاری خود، از نزدیک دیدمش و باز نشد که بفشارم دستانش را..
اطرافش همه بودند، چون همه سالهای زندگیش، برای همه بود..
ولی باز جرات نزدیک شدنش را نداشتم ..
با خویش گفتم که از فاصله ای به این نزدیکی و دیدن این مظهر مهربانی برای جوانانی چون من، خود غنیمتی است گرانبها در این حد از فاصله ، تا ببینمش..
دیدن این مهربان بابای نسل جوانی که یکجانشین منبر نشد..
وحرکت کرد..
و در حرکت چه برکت عظیمی نهفته است که غوغا کرده در تاریخ بشریت..
و او نیز دریافت چگونگی این حرکت را..
و دریافت و شناخت ،جاده ورود به قلب نسل جوان را..
و پیوند زد قلبها را ، به صاحب و خالق جانها ..
امروز نیز همچون سال خشکسالی آن زمان، بغضش ترکید.. ولی نه برای بارش باران در این خشکسالی کنونی، بلکه برای بارشی دیگر به التماس افتاد..
التماسش صدای ناله بود در انجمن عالمان….
ای کاش شهامت بلندشدن در میان جمعیت را داشتم تا برسم در کنار ترکیدن این بغض ، که باز تکرار همان هزاران بغض و اشکی بود که در طی سالیان حرکتش ، حرکت کرد..
که حرکت کرد و ترکید برای جوانان بی صاحب کوچه و بازار…
کاش می شد برسم به چهره آن رخسار غم گرفته ،..
تا که پاک کنم اشکی را که برای مهربانی در آستانه ریختن بود و جرات کنم تا صدایش کنم :
شیخ محمد صالح
هزاران جوان شنید صدای مهربانی تو را ، در تمام سالهای حرکت طاقت فرسایت به سوی قلبهایشان را..
پاک کن اشکت را..
آیا کافی نیست؟
ولی باز نشد که برخیزم..
بغض کرد و ناله شد در جمع علمای حاضر:
(دریابید جوانان کوچه و بازار را..
و بارش بارانی شوید بر سر همه موجودات این زمین …
و مهربانی کنید بر همه آفاق و انفس را..
و مپرسید از دین و مذهبش را.
و نه از خاک و ملیتش را…)
بغض کرد و ناله درونش ،باز مبدل به امید شد در کلامش ، تا آنکه سرانجام فریاد اقبال لاهور شد برای مهربانی و خدمت به بشریت، فارغ از هر دین و مسلک:
(چین و عرب همارا، هندوستان همارا
مسلم هین هم وطن، سارا جهان همارا)..
چهارشنبه ۲۶ آبان ۱۴۰۰
نوزدهمین مجمع عمومی شورای عالی مدارس اهل سنت و جماعت جنوب ایران
نگارنده : امیر رضا رضایی( خبرنگار پایگاه خبری موزه اوز )