مرضیه بازرگانی
اوز در منطقه خشک و کمآب قرار دارد و همیشه مشکل کمآبی و بیآبی، دغدغه مردم بوده است. در گذشته اگر در اوز باران نمیبارید و مردم از بیآبی بهتنگ میآمدند، برای طلب باران به کِبلَی دُعا(قبله دعا) میرفتند. از قبل، سه روز، روزه میگرفتند و روز آخر، نماز باران(نماز استسقا) میخواندند.
اجرای مراسم طلبِ باران بدینصورت بود که همه روزهداران در یک روز معین، پس از نماز عصر، با لباس کار(که حالت تکبر و خودبزرگبینی نداشته و با دلِ خالصتری دعا کنند)، نه با لباس فاخر، لَردِ مُصَلّی جمع میشدند. کودکان، سالمندان و چیزهایی که نشاندهنده خشکسالی بود، مانند گوسفندان لاغر، مشک و کوزه بیآب و… را با خود به مراسم طلب باران میبردند، تا رحمت پروردگار، شامل حال آنان گردد.
در لَردِ مُصّلی چندپله وجود داشت که بهعنوان منبر از آن استفاده میشد. برای مفروشکردن آن محوطه از زیلوهای مساجد استفاده میشد.پس از ادای نماز، مرحوم حاجشیخمحمد فقیهی، امام جمعه اسبق اوز، عبای خودرا وارونه میپوشید، به نشانه اینکه خداوند حالواحوال بندگانش را بهعلت نباریدن باران و مشکلات پیش آمده، متحول گرداند و به طرف خوبی و بهبودی ببرد. سپس بالای منبر رو به قبله قرار میگرفت و برای طلب باران با حالت تضرع، دست بهدعا برداشته و از خداوند، طلبِ باران میکرد.
در زمان خشکسالی گروهی از مردان و پسران نوجوان، با در دست داشتن عَلَم که چندین تکهپارچه به آن آویزان کرده بودند و قُبهای فلزی بر سرِ چوب آن قرار داشت، شبهنگام به درِ خانهها میرفتند و با صدای بلند اشعار «الله بِدِه بارو» میخواندند، هر خانواده برای سهیمشدن در این کار خیر، نسبت به وسع خود، مقداری
گندم، جو، یا وجه نقد به آنان تحویل میداد. خواندن «الله بده بارو»، چندین شب در محلههای شهر ادامه داشت. بانوان گندم و جو جمعآوریشده را تمیزکرده و برای تهیه بلغور، آنرا آسیاب میکردند. خرید و تمیز کردن کلهپاچه بهعهده آقایان بود. شب همه دست بهدست هم داده و در کنار پیرِ اولَللا ( اولیا الله )، شُلَیِ پیر را میپختند، صبح زود آش آماده بود و هر کس ظرفی با خود برده و سهمی دریافت میکرد. برای کسانیکه با خبر نمیشدند و یا خانههایشان دور بود، پاتیلی پر از آش را با کَندَر با خود به درِ خانهها برده و بین مردم توزیع میکردند.
دعای طلب باران توسط مرحوم شیخ محمد فقیهی امام جمعه اسبق اوز در لرد(میدان) مصلی اوز در ده ها سال قبل با حضور انبوه نماز گزاران
الله بده بارو
الله بده بارو/ الله بِدِه بارو
شو بارو و روز بارو/ الله بده بارو
اُز دستِ گنهکارو/ الله بده بارو
یَگ ما گانام اُمکِشتِه/الله بده بارو
اَحمَتَک شُپا مِستِه/الله بده بارو
اُز دست گُنهکارو/ الله بده بارو
…………………..
رفتم به سِیلِ صحرا/ یاربّ بده تو بارو
دیدم سواری پیدا/ یاربّ بده تو بارو
گفتم سوار که آید/ یاربّ بده تو بارو
گفتا سوار پُر غَزَل / یاربّ بده تو بارو
گفتم چه داری در بَغَل/ یاربّ بده تو بارو
گفتا کتابِ پُر غَزَل/ یاربّ بده تو بارو
گفتم بخوان تا بشنوم/ یاربّ بده تو بارو
…………………
شتر به این بلندی/ یاربّ بده تو بارو
اُفتاده درغَلَندی/ یاربّ بده تو بارو
آهوی دشت و صحرا / یاربّ بده تو بارو
اُفتاده بَر سَرِ راه / یاربّ بده تو بارو
گندم به این گرانی/ یاربّ بده تو بارو
کِیمَتِ زَفَرونی / یاربّ بده تو بارو
گاوِ نرِ پسِ چاه / یاربّ بده تو بارو
اُز دستِ وَکَّیی کاه / یاربّ بده تو بارو
اِ گاوِ زرد ِمَدَیِه / یاربّ بده تو بارو
سر بر زمین نهاده / یاربّ بده تو بارو
گانام مَنی دوتا بو / یاربّ بده تو بارو
زِنَه اُز شو جُدا بو / یاربّ بده تو بارو
ابرِ سیاهِ غُرّون / یاربّ بده تو بارو
کشیده رو به تهرون/ یاربّ بده توبارو
اَبرِ سَفیدِ چُن پامَه/یارب بده تو بارو
یگ تَکَوای شُز چَش نِمَه/یارب بده تو بارو