اولین دیدار نوه ها ، خاطره ای از ایام کرونا در دبی
خیال دیدن شان دلپذیر بود. حتی اگرحرفی نداشتند شماره تلفنم را که می گرفتند و……
فقط میخندیدند.
زیر پوستم پرنده ای برای رهایی بال بال میزد.
وقتی می خندیدند…..
بهترین اتفاق برای من ….
عشق دیدن….
درآغوش کشیدن…..
بدون فاصله بود.
نیروی کلمات دگرگون کننده تجربه پارچه ای است که …..
تار و پود آن را ….
کلمات تشکیل میدهند.
اما دلنوشته هاحاکی ازحقایق بودند …..
که باز آن را مرور میکردم.
رمضان و دوری از عزیزان…. حسابی دلتنگمان کرده بود.
ساعات برنامه ها تغییر کرده …..
و از صبح تا ۸ شب ….
بدون نامه و رساله…..
میتوان به کارهای ضروری و نیازهایمان بپردازیم .
بعد از دوماه نوه ها دلتنگمان بودند و برای افطاری اصرار داشتند…
که حتما زیارتشان کنیم .
ما هم باید زودتر خودمان را….. آماده می کردیم که بتوانیم بعد از مدتها ساعتی را با نوه های عزیزمان بگذرانیم.
خیابان ها را که می پیمودیم…. بوی کرونا را حس می کردیم. سرما رخت بسته بود.
خیابانها خلوت بود.
چند نفری با ماسک دیده میشدند.
ماه پرتو سرد و بی رنگ …..
خود را بر آفاق پراکنده بود.
ومن به زوایای مرموز خیابانها و مردم خیره شده بودم.
نمی دانم چگونه به مقصد رسیدیم.
دکمه های آسانسور با
نایلون پوشانده شده بود .
و ما بدون دست دادن و روبوسی
مثل بیگانهها که وارد رستوران می شوند.
با عزیزان احوالپرسی کردیم. چند ساعت چقدرسریع گذشت.
۱۰ دقیقه قبل از ساعت هشت تلفنها از طرف اتصالات ( مخابرات ) به دستور مقامات به صدا درآمد برای تذکر و پیشگیری از جریمه، خود را آماده رفتن کردیم….
نگارنده : خالده اسماعیلی ( شاعر ساکن دبی )
سلام دورد برخانم اسماعیلی خوشحال شد از متن زیبایتان خواهرشما خانم نجم الدنی
سپاسمندم مهربانو ?