خبرنگارم و غم ریشه کرده در جانم
عزیز ِ من چه بگویم ، تو را نرنجانم
“نگار من که به مکتب نرفت و خط ننوشت”
به من نوشت که باید فقط غلط ننوشت
“خبرنگار” نوشت و “خبرندارم” کرد
سه حرف اول من را گرفت و خوارم کرد
زمانه کرده دهان من و تو را سرویس
خدای کرده رهامان پناه بر …سانسور!
و ما که از همه چیز همه خبر داریم
برای گفتن حق ، باز درد سر داریم
اگر چه شهره شهریم ، در خبر چیدن
ولی به مسلک ما نیست پاچه مالیدن!
قبول کردن رنج و ستم که آسان نیست
همیشه خوردن نان از قلم که آسان نیست
خبرخبر، چه خبر، غیر محنت و سختی
نفس کشیدنِ مردم در اوج ِ بدبختی
خدا کند که یکی هم به دادشان برسد
“خدا کند که فقط زود آن زمان برسد”
خبر خبر چه خبر غیر فقر و بیکاری
بگو به من که از این خوب تر خبر داری
نشسته بر همه ی شهر سایه ی هیزی
حیای گربه ی شیخ است و قصه ی دیزی
دلم گرفته ولی خنده برلبم جاری ست
برای آدم بدبخت ، خنده اجباری است
اگر که مرد ِ خدایید ، ادعا نکنید
برای مردم ایران فقط دعا نکنید
کمی به داد دل ِ مردمان ِ ما برسید
فقط نه این که به فامیل و آشنا برسید
کمی به خالوی طناز ِ خویش جا بدهید….
به نصف هیکل او لااقل فضا بدهید!
سراینده ؛ راشد انصاری ،
ملقب به خالو راشد(نهنگ خلیج فارس)