جشن خنده در روز مرگ مادر
اصغر مگه میشه؟
مگه داریم؟
اونم توی این دوره زمونه؟
آخه چطوری؟
با چه حالی؟
آقا تو…
تو اصغر تنهایی …
ولی بعید می دونم تنها باشی…
حداقل اینکه الان تنها نیستی…
توکه خنده هات، عصاره و چکیده ای از مهر و محبت درون، برای همه بیرونی هاست…
برای همه کوچیکترها و بزرگترها…
برای همه پیرها و جوونها…
و برای هر چه کودک این سرزمین، که تو در جمعشان باشی…
شدی دوای درد افسرده ها…
دوای دلهای مرده …
جادوی درد ناپیدای روح های خسته…
چطوری این دل مهربونت، توان و قدرت جشن گرفتن داشت برای زندانیان ،در روز شکسته شدن پشتت ؟
آنهم با گرفتن جشن خنده…
آنهم درست در روز مرگ مادر؟
مادر آن کوه پشتیبان…
آن چشمه مهر و صفا …
اصغر…
اصغر آقا خداوکیلی دلت اومد؟
اصغر…
چطوری رفتی اون بالا برای خندیدن ، در روز مرگ مادر که هنوز جنازه اش بر روی زمین بود…
چطوری بیرون اومد، اون صدای خنده هات؟ از درون گلوی بغض کرده، در روز فقدان مادر…
تو سالمی اصغر؟؟
**********
اصغر با این سوالاتم، نگام کرد…
اصغر تنهایی ساوجی، طنزپرداز، بازیگر، مربی، نویسنده، استاد یوگای خنده و و ..و.. و..
و ردیف کرده هر چه مدرک و تقدیر در همه این سالها..
نگام کرد با اون لبخند همیشگی در برنامه هاش…
با اون خنده هاش…
نگام کرد…
ولی مگه میشه پنهون بشه از یک خبرنگار، که نبیند پشت اون چهره خندون ، که چه دنیایی از درد نهفته؟
دنیای مصیبتها برای این مردم سرزمینش …
که از کله سحر تا شبشون پر از درد و گرفتاریه،..
یعنی اصغر نبینه و زجر نکشه؟
اصغر هم از این مردم …
از درون فقر و نداری بر این مردم…
که لمس کرده حال این روزگار سخت بی لبخندشون…
و نشسته پای دل غبار نشسته و غم گرفتشون، که دیگه نای خندیدن نمونده براشون…
اصغرلبخند زد و باز خندید…
و گفت…
گفت که نقش من توی این دنیا، شاد کردن دل آدماست رضایی…
مادرم رفت ولی خدا نگفت و نخواست که نقش اصغر هم بره…
در روز مرگ مادرم ، نقش من ، شاد کردن دل زندانیان منتظر بود…
نقش و مسیری تعریف شده برای منی که بنده همون خدایی هستم که بهم نقش داده…
نقشی نوشته شده برای من …
خندوندن و شاد کردن دلهای مرده و غم گرفته و پردرد بود. .. و هست…
تا بلکه خدا به من لبخند بزنه…
این کافی نیست؟
**************
اصغر رفت…
پس از سه روز شاد کردن..
پس از سه روزی نفس گیر و پی درپی برای شادی بخشیدن ،که مهمون بچه های این شهرستان بود…
اصغر با تیمش رفت از اینجا…
در این سه روز، بچه های شهر و روستای این شهرستان، رقصیدند و خندیدند…
و چقدر احساس نیاز کردیم، وقتی برآورده شدن نیازی را دیدیم.
نیازی به نام خنده و شادی…
و رفتند…
و رفتند تا بخندانند و برقصانند، در این زمین غمگین
در این زمین مرده…
در این زمین مجرم …
که خندیدن مردم… ، گاهی چوگناهی عظیم است…
رفتند از اینجا…
که دلی شاد کنند…
تا زنده شود جانی…
تا خاک شود،غمها…
****************
توضیح: تیم ریتمینک و یوگای خنده به مدیریت امین غلامی عضو هیئت علمی پژوهشگاه تربیت بدنی و باهمکاری طنزپرداز و نویسنده و بازیگر اصغر تنهایی و همکاری جوان توانمند این گروه حسین زاده
از تاریخ سه شنبه ۱۴۰۰/۹/۱۶ که توسط فوزیه توانگر از کارشناسان آسیب های اجتماعی و فعال در حوزه کودکان به شهرستان اوز دعوت شده بودند، به مدت سه روز در شهر اوز و روستاهای هدف ، اجرای برنامه هایی شاد برای کودکان و نیز برگزاری کارگاه آموزشی برای مربیان را داشتند.
نگارنده : امیر رضا رضایى ( خبرنگار پایگاه خبرى موزه اوز )
بارگذارى : عرفان براهیمى ( معاون فنى پایگاه خبرى موزه اوز )