زلزله
به نام خدایی که در قلبهاست
فانوس راه دردمندهاست
قلمها عصای سپیدی که می شکند
ساق پای ظلم طبیعی و غیر طبیعی را
مردمان اوز چون کوههایی استوار دیدم
مردمانی شبیه درد را
دردی که تا بحال ندیده بودند
تجربه دردناک خبرها
خرمن خبر نالهها
نفس باد خزان
زخم تنهایی مادران
فضای خالی روزگار
خانههایی همره هزاران مثنوی بودند و رفتند
اگر به باستان و مردم و فرهنگ شهرم
به زاده عشق مادری
با عشق و فراوانی خیرین توام است نیندیشم
همیار و همگام چگونه باشم
یک گاهواره سرشار از عشق و مهر
اوز ای شهر من
ای شهر برکه های گنبدی باورمان کن
دور از تو زیسته ایم اما باورمان کن
هر شهر و دیاری با ریشه هایش پابرجاست
قلب تپنده یاران و خیرین نگهبان تواند باور کن
و تو اندیشه الهی را به جهان باز میگردانی
عشق الهی در وجودت می شکفد
یاد تو در نرگس های بهاری پنهان است باور کن
برای تاریکی شمعی روشن کن همشهری، هموطن
سلام شهر بسیار عالی بود اما از این اتفاق ناگوار بسیار اند راوهگین ومتاثر شدم ۰