خالده اسماعیلی
چند هفتهای است که به اوز آمدهام. به موزه مردم شناسی اوز هم رفتم و این شعر را برای موفقیت جدید موزه و کسب رتبه اول در بین موزه های ایران نوشته ام.
آمدهام
پس از سالها
به خانهای که دیوارهایش
با خاطرهی مردم ساخته شدهاند.
به شهری
که نامش کوچک است
اما قلبش بزرگتر از هر پایتختیست.
اینجا اوز است
سرزمین دلهای روشن
کجاوهی سخاوت
مردمانی که دستِ یاریشان
پیشتر از نامشان به یاد میماند.
هر کوچهاش قصهای دارد
از دستانی که
بینام و نشان
برای ساختن این شهر
همت کردهاند
از لبخندهایی که
با مهر
بر سنگ و خاکش نشستهاند.
من امروز آمدهام
تا از موزهای بخوانم
که حافظ جان فرهنگ است
تا از شهری بخوانم
که در دل کوچک خود
جهانی از دانایی را پرورانده است.
بیایید
گوش جان بسپاریم
به صدای این دیوارها
به نجواهای ماندگار مردم اوز
که در هر اثر
در هر شیء
در هر قاب
زندگی میتپد.