شبنم قاسمی فرد
کمر خمشدهی پدری را میبینم که زیر بار سنگین زندگی تاب آورده، اما دیگر توان کنترل زندگی اش را ندارد. چشمان غمدیده و خسته پدر بزرگی را میبینم که جوانیاش را میان قرضها، کارهای طاقتفرسا و سالهای بیرحم گذرانده است.
دنیا به چه سمتی میرود؟
مگر نه اینکه همه ما از یکجا آمدهایم و به همانجا بازمیگردیم؟ پس گرفتن دستی، سبک کردن باری، یا کاستن از رنج دلی خسته چه میخواهد، جز روحی بزرگ و قلبی مهربان چگونه است که برخی توانگرند اما حاضر به کمکِ زیردستانشان نیستند؟ آیا اندوختن مال و بیتفاوتی نسبت به رنج دیگران، چیزی جز زیر سؤال بردن ارزش انسانیت است؟
اگر من دست تو را بگیرم و تو دست دیگری را و هرکس در پی یاری رساندن باشد، دنیا از زاویهای دیگر دیده میشود؛ جایی که انسانها با عشق، محبت و بخشندگی قدم برمیدارند، لبخند میزنند، وجودشان سرشار از نور است و کمکشان بیریاست. آنکه دارد، بیمنت میبخشد؛ و کسی اسیر حرص زندگی زودگذر نیست. بیایید حتی برای لحظهای دنیا را چنین تصور کنیم: نه کینهای باشد و نه بغضی، نه گرسنهای و نه ظلمدیدهای، نه دلشکستهای و نه توانگر بیانگیزهای.
خداوند فرمود: «وَ جَعَلْنَاکُمْ أُمَّهً وَسَطًا»
خداوند قرنها پیش بشریت را «میانهرو» و «متعادل» آفرید.
پس آیا نباید نتیجه بگیریم که با کمک به یکدیگر، با روحی بزرگ و دلی دریایی، میتوانیم هیچکس را آشفته و دلشکسته نگذاریم و خواست خداوند برای ساختن امتی معتدل، مهربان و بخشنده را به حقیقت نزدیکتر کنیم؟
