یکشنبه ۰۹ اردیبهشت ۱۴۰۳
 |  22/ اکتبر/ 2023 - 8:29
  |   نظرات: ۳ نظر
261 views

خاطراتی از سعید محمودیان پزشک اوزی مقیم آمریکا

 

 

 

 

سعید محمودیان

دوست نادیده مکرم جناب آقای مهندس‌ شریف بازرگانی مدیر محترم موزه‌ مردم‌شناسی اوز

با پیامی پر از مهر و محبت از من خواسته‌اید که خاطرات و نوشته‌ای تقدیم نمایم. این‌کار می‌کنم چون بر این باورم که موزه‌ها، از موضوعات گذشته، مردم را مطلع می‌سازند و موزه مردم‌شناسی اوز به‌خاطر رساندن اطلاعات گذشته بایستی مورد ستایش قرار گیرد. دلخور نمی‌شوم که یک روزی دیگر از شیراز، چماق تکفیر به‌سرم بکوبد که گویند “ضرب‌الحبیب مویز”.
یک‌ماهی قبل نوشتم که فرهادمیرزا با رضایت برادرش محمدشاه قاجار به سرسلسله خاندان ما، لقب رئیسی عطا کرد، که متاسفانه یک اوزی از شیراز بدون دلیل به‌جای تشویق و سپاس از شما، قلم برداشته و به‌ یک فامیل بزرگ اوز که همه اهل علم و ادب بودند بی‌ادبی نمود و نوشت که، چون آن‌ها نه دبستانی ساختند و نه مسجدی و دیگر در اوز نیستند، شایستهٔ شناسایی نمی‌باشند.
این اوزی از شیراز که معلوم نیست مردند یا زن از منصور فقیهی‌نژاد اسم می‌برد ولی برادرش حبیب‌الله که از دانشگاه لندن دکتری فیزیک گرفتند و سال‌ها در اهواز آموزگاری کردند فراموش می‌کند. از عبدالقادر اسم می‌آورد ولی برادر بزرگش شیخ عبدالرحیم که رئیس اتاق تجارت اصفهان شدند فراموش می‌کند چون به اوز نیامدند و دبستان و مسجدی نساختند. جد من که در بمبئی اسم محمودیان انتخاب کرد به اوز برگشت برکه ملا‌محمد تعمیر کرد و در سال ۱۳۳۶ قبه جدیدی بر روی آن نهاد و چون داماد شیخ‌عبدالجبار شد مسجد شیخ از نو ساخت و تا سال‌هایی که من ۱۰ ساله بودم برادر بزرگم رئیس محمود جشن مولود پیامبر در ۱۲ ربیع‌الاول ادامه می‌داد که به یاد دارم که شکرپنیر بین حاضرین پخش می‌‌کرد. وقتی سرمایه‌داران و رییس‌جمهوران آمریکا برده‌های خود با شلاق مجبور به‌کار در مزرعه و املاک خود می‌کردند، پدربزرگ من رئیس محمدرفیع محمودیان اسم محمودیان برای یاسمین انتخاب کرد و زن‌پسرانش را واداشت به فرزندان یاسمین شیر بدهند و عبدالله پسر یاسمین برادر رضاعی استادمحمد زرنگار شد و نرگس محمودیان خواهر رضاعی رئیس‌محمود محمودیان شد. خیلی‌ها محمد زرنگار را می‌شناسند.
حاجی رئیس‌محمد‌رفیع با ازدواج با دختر شیخ‌عبدالجبار، پدربزرگ شیخ‌محمد پدر عبدالقادر شد و چون دخترش با حاجی‌محمد‌محمود ازدواج کرد پدربزرگ ملا‌احمد پدر منصور شد. توصیه اوزی از شیراز در حقیقت یک نمک‌نشناسی است که اوزی‌ها اسم زرنگارها و محمودیان‌ها به زبان نیاورند، شاید مادر و پدر این اوزی، آب برکه رئیس‌ابراهیم که آب زلال و گوارایش معروف بود، نوشیده باشد و اگر چنین باشد یک بی‌احترامی است و فراموشی احسان.
” اوزی از شیراز” نمی‌خواهد اسمی از رئیس‌محمد زرنگار و فرزندانش آورده شود. چرا؟ یکی رئیس‌عبدالله شوهر عمه منصور بود. او فوق لیسانس بانکداری از دانشگاه بمبئی سال ۱۹۳۲ بود. در سال‌هایی که ابتهاج مدیر کل بانک‌ ملی بود او مامور تاسیس بانک ملی در شهرهای کوچک ایران از جمله خمین ملایر شد. مردم آن شهرها، نیک‌نامش خواندند و خاندان امام خمینی نام نیکوی وی به خاطر دارند. برادرش یکی دکتر‌شریف و دیگری کاظم، سردبیر کیهان اینترنشنال و دیگر دکتر حسین‌علی که در زمان حادثه ناگوار لار تنها دکتر درمانگاه سازمان شیروخورشیدسرخ بودند و جان چند اوزی از مرگ نجات دادند، یکی امین‌زاده و دیگری آموزگار وکیل مردم بندرلنگه در مجلس شورای ملی. این‌ها همه به لقای حق پیوسته‌اند و برای آن‌ها اهمیتی ندارد که اوزی‌ها آن‌ها را بشناسند یا نه و برای من هم مهم نیست و از علاقه من به زادگاهم کاسته نمی‌شود.

در سفر گر روم بینی و ختن

 از دل تو کی رود، حب وطن

 

برای اثبات علاقه من به اوز و این‌که همیشه به‌یاد اوز هستم ولی تاسف می‌خورم که به خاطر وضع مالیم نتوانستم در اوز مسجدی یا دبستانی بسازم، شما را ای دوست به شعری حواله می‌دهم و خاطراتی گوشزد می‌کنم.
همیشه دَرِ منزلم برای اوزی‌ها باز است. چندین اوزی در منزل ما به دنیا آمده‌اند و یک‌ماه اول عمرشان در منزل ما گذرانده‌اند و همسرم برای آن‌ها از مادر و دایه‌ای بهتر بود. یکی داستان غم‌انگیزی برای ما به جا گذاشت و آن دکتر لطیفه می‌باشد که شوهرش در حادثه ناگوار هواپیمائی شهید شد، یکی از مهمانان پسر سعید‌خان بودند از زن ترکیه‌ای که همسرش دختر دکترامین بود که در دبیرستان شاهپور شیراز و دانشکده پزشکی همکلاس بودیم و وقتی این را دانست بلند شد و مرا در آغوش گرفت و بوسید. شوهر لطیفه، راما پسر امین سیفائی نوه احمد سیفائی که در لار تاجر سرشناسی بود، همین‌طور که برادرش محمد سیفایی تاجر پاک و سرشناس شیراز بودند.

زندگی‌نامه محمد زرنگار من در سایت ستاره اوز تحت عنوان مشاهیر اوزی‌ها در سال ۲۰۰۳ نوشتم که دیگران از آن اقتباس کرده‌اند و عکسی از آن مرحوم نیز در میان‌سالی و سنین کهن‌سالی ستاره اوز انتشار دادند، تحت عنوان جوگندمی‌های اوز. خداوند همگی را غریق رحمت خود سازد.

و اما خاطره‌ای جالب که یاد اوز به‌خاطر می‌آورد، بهار سال ۱۹۸۲ بود. دولت قذافی از من دعوت کرده بود برای ارائه یک مقاله به طرابلس بروم. دولت آمریکا سفر به لیبی منع کرده بود و همسرم نتوانست به‌همراه من باشد ولی با کمک نمایندگی ایران و سفارت ایران در لیبی که قرار شده بود به پاسپورت من مُهر ورودی و خروجی نزنند نتوانستم به طرابلس سفر نمایم. در سالن انتظار فرودگاه لندن مردی ۶۰ ساله دیدم که به‌ همان سفر می‌رفت و وقتی گفتم که سفر به لیبی ممنوع می‌باشد از ترس به‌خود لرزید. خود و همسرش معرفی کرد که سامی حمارنه می‌باشد و مدیر قسمت خاورمیانه موزه مشهور اسمت زونین می‌باشد. بعدها پی بردم که از خاندان مشهور لبنان هستند که ۱۵۰ سال قبل به آمریکا آمده‌اند. در فرودگاه طرابلس، نماینده ارشد جمهوری اسلامی ایران مرا به سالن دیپلمات برد و پاسپورت گرفت و پاسپورت حمارنه هم دادم که مهر ورودی نزنند و با پاسپورت ایرانیم با ماشین بنز سفارت به هتل برد. سفر خوبی بود و در یک شب خواننده تلویزیون تونس برایمان آواز خواند که ترانه “غنی‌غیتی” ام‌کلثوم هنوز در گوشم است. بعد از ناهاری که با جلود صرف شد از او خواستم که بعدازظهری به بازار بروم و هدیه‌ای برای فرزندانم بخرم. خودش مرا به آن حدود که اداره‌اش بود برد ولی هر جا رفتم چیزی نیافتم. مغازه‌ها پر بود از اجناس اروپای شرقی حتی نتوانستم دست‌بند و گردن‌بندی بخرم چون خرید آن‌ها فقط برای تازه‌عروسان بود. خسته و کوفته در یک صندلی نشستم تا استراحت کنم و به بازار قدیمی بروم. مینی‌بوس دانشگاه توقف کرد به‌داخل آن رفتم و دختری دانشجوی سودانی گفت “سلام” تعجب نمودم که چرا نگفت سلام‌علیکم، گفت هم اطاقیم بحرینی است و بورس قذافی گرفته و فارسی صحبت می‌کند. صدا زد جایش به مریم فکری داد و ما نیم‌ساعت اوزی و بستکی از بندرلنگه و خانواده فکری و آخوند اوزی بحرین گپ زدیم. فردایش روز جمعه بود، وزیر بهداری ترتیب داده که ما را به شهر انحمس ببرد که پایتخت امپراتوری در زمستان بود که به‌واسطه آب و هوای خوب آثار رومیان بهتر از خود رم دیدم.

در برگشت به طرابلس ما را به یک مهمانی عصرانه در کاخ ادریس که قذافی به شاهنشاهی او خاتمه داده بود هدایت کرد. گفتم مرا معذور دارید تا بروم در تپه‌های اطراف مشرف به دریای مدیترانه بگردم. ناگهان در پشت یک تپه به دشتی رسیدم که نه صدها بلکه هزارها گل شبمبه عین گل‌های شبمبه اوز با همان رنگ‌ها و بو و طراوت دیدم که غیر از اوز در هیچ جا ندیده‌ام. بی‌اختیار چندین گل از ریشه کندم و در دستمالی پیچیدم تا برای بچه‌ها به آمریکا بیاورم ( به صفحه ۷۱- ۱۷۰ انسیکلوپدیا لارستانیکا مراجعه فرمائید).
در بازگشت به واشنگتن خود من هم به ترس افتادم و به سامی حمارنه و همسرش گفتم به دنبال من آئید. حالا از لیبی برمی‌‌گشتیم که سفر به آن ممنوع بود، در جیب شلوارم گل شبمبه بود که آوردن هر گلی بدون اجازه ممنوع می‌باشد و در کیفم کتاب سبز قذافی بود که بس نفیس بود و وزیر بهداری لیبی در فرودگاه لیبی به‌ ما هدیه داده و نتوانستم بیرون بیاندازم.
پاسپورتم دادم به شخصی که روی صندلی گیشه نشسته بود. گفتم از سفری برمی‌گردم که در کنفرانس طبی من و این آقا تنها آمریکائی بودیم که صحبت کردیم و گفت ” ول کم هوم”. مُهر ورودی زد هم به پاسپورت من و هم به پاسپورت آقا و خانم حمارنه و راحت به منزل برگشتیم.

  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید منتشر خواهد شد.
  • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • پیام هایی که به غیر از زبان پارسی یا غیر مرتبط باشد منتشر نخواهد شد.

3 Responses to “خاطراتی از سعید محمودیان پزشک اوزی مقیم آمریکا”

  1. M گفت:

    Modir mohtaram Baa salaam az zahmat shoma dar hefz farhang va zaban Evazi qadr dani mikonam Asha’r “Haajian naa khosh az qalam oftade ast. Chon zir-nawis on ettelaa’a ziadi midehad shaayad bi lotf nabashad dar site qarar dehid. Eradatmand Dr. Mahmoodian

  2. ناشناس گفت:

    مردم با فرهنگ اوز هر کجا باشند اصالت اوزی خودرا حفظ می کنند باعث افتخار اوز وایران هستند

  3. Dr. Mahmoodian گفت:

    Naa-shenas arjmand Baa salaam az peyaam por az mehrat mamnoonnam. Dar safar Libi waqti modir conferans mara be vazir behdari moa’rrefi kard goft “Doctor Saeed AlAwadhi aslan men Iran bani a’m Vazir sehhah al-Kuwait” Vazir behdari goft pas vazir behdari Kuwait shi’a mibaashad ke man goftam na, maa az Evaz hastim ke hameh Sunni, Shafe’i mazhaband. Omidwaram in khatera shoma-ra khosh-haal namayad.

آخرین نظرات
  • خیلی هم خوب که تشریف آوردند و این موزه مردمی را دیدند ، آیا خودشان کمکی به پیشرفت این موزه کردند و یا اینکه فقط آمدند دیدند و رفتن؟...
    رکنی در مطلب: بازدید ثریا ترکان بازرس استانداری، از موزه مردم شناسی شهرستان اوز
  • الهی هر چه زودتر دست ظالم از سر مظلوم کوتاه شود...
    یک موزه ای در مطلب: سندی تاریخی در موزه اوز و اعلام حمایت مردم اوز از فلسطین در سال ۱۹۴۸
  • غرورآفرین است...
    از اوز در مطلب: سندی تاریخی در موزه اوز و اعلام حمایت مردم اوز از فلسطین در سال ۱۹۴۸
  • جالب بود...
    میم در مطلب: اهمیت حفظ غذاهای بومیِ جنوب فارس و هرمزگان، از منظر مردم‌شناسی
  • ممنونم از پردازش به این موضوع مهم...
    عرفان در مطلب: اهمیت حفظ غذاهای بومیِ جنوب فارس و هرمزگان، از منظر مردم‌شناسی
  • اخی باخوادن این نوشته زیبا یاد خدابیامرز مادرم افتادم همیشهنان تنوری تفتون وکلوچه میپخت وفذای محلی می خورد ماهم باید این فرهنگ خودمان را نگهداریم وانرا توسعه بدهیم درود ب...
    در مطلب: اهمیت حفظ غذاهای بومیِ جنوب فارس و هرمزگان، از منظر مردم‌شناسی
  • مطلب بسیار جالب و ارزنده ای است به راستی که غذا های سنتی ومحلی. پیوند دهند نسلها. و مردمان. یک خطه. میشوند...
    اوزی. از شیراز در مطلب: اهمیت حفظ غذاهای بومیِ جنوب فارس و هرمزگان، از منظر مردم‌شناسی
  • کاش این کتاب ارزشمند دوباره چاپ بشه من الان جند سال هست دنبال نسخه ی کتاب هستم، ولی متاسفانه اصلا گیر نمیاد...
    در مطلب: کتاب تاریخ دلگشای اوز ، هدیه خاندان کرامتی به مردم اوز
  • با تشکر که یاد گذشته را در دلمان زنده کردید ولی بهتر بود کاملتر توضیح میدادین که به ازای هر بچه ی فوت شده فکر کنم دو تا کوزکی میدادن . در هر حال خوبه که سنتهای قدیم رو نس...
    در مطلب: کوزَکای بَراتی، کوزه ای با خاطراتی به شیرینی سال‌های کودکی
  • پاسخ به اوزی ساکن شیراز: “ اکثریت مطلق گویشوران این زبان، آن را زبان اچمی می‌نامند. “ بر پایه ای چه مدرکی ؟ در مورد زبان و یا گویش اوزی و زبان بیشتر مردم جنوب استان پارس...
    احمد ز اوزی در مطلب: با نویسندگان اوز (۲) – عبدالله خضری